معنی غاری در نزدیکی نوشهر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نوشهر

نوشهر. [ن َ ش َ] (اِخ) (بندر...) مرکز شهرستان نوشهر، در 8 هزارگزی مشرق چالوس و 160 هزارگزی مغرب بابلسر در 51 درجه و 23 دقیقه ٔ طول و 36 درجه و 39 دقیقه ٔ عرض جغرافیایی واقع است و اختلاف ساعت آن با تهران 30 ثانیه است. نوشهر قبل ازسال 1310 هَ. ش. ده کوچکی بود به نام ده نو و حبیب آباد که بعداً به سبب موقعیت ممتازش رو به آبادی گذاشت و بندر معموری گشت. بندر نوشهر 2000 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

نوشهر. [ن َ ش َ] (اِخ) دهی از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 22 هزارگزی جنوب اردبیل و یک هزارگزی جاده ٔ خلخال به اردبیل، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 831 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

نوشهر. [ن َ ش َ] (اِخ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی جنوب بستان آباد و 2 هزارگزی جاده ٔ میانه به تبریز، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 572 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و یونجه، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

نوشهر. [ن َ ش َ] (اِخ) شهرستانی از استان دوم و محدود است از شمال به دریای خزر، از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز، از مشرق به بخش نور شهرستان آمل، از مغرب به شهرستان تنکابن. طول شهرستان در ساحل دریا در حدود 70 هزار گز است. این شهرستان از حیث وضع طبیعی به دو منطقه ٔ کوهستانی و دشت تقسیم می شود، منطقه ٔ دشت آن در ساحل دریا واقع است و عرض آن از 3 تا 7 هزار گز است و هوای آن مرطوب و معتدل است. قسمت های جنوبی و مرکزی شهرستان کوهستانی و سردسیر است. سلسله جبال البرز در این شهرستان شامل 3 رشته است، نخست رشته ای که از ساحل دریا دیده میشود و پوشیده از جنگل است و موازی با ساحل دریاست و مرتفعترین قله ٔ آن کوه کلارآباد و قلعه ٔ مور واقع در جنوب صلاح الدین کلا است و دهستانهای کلاردشت، پنجک رستاق، زانوس رستاق، توابع کجور، کالج، پشت این رشته کوه واقع شده اند. رشته ٔ دوم در جنوب دهستانهای مذکور تقریباً موازی با رشته ٔ اول ولی مرتفعتر از آن است و سرچشمه ٔ اغلب رودخانه های شهرستان است و قلل مرتفع آن عبارت است از: شاه کوه در جنوب زانوس رستاق، کوه قرق در جنوب کجور، کوه سیاسنگ در جنوب کالج. رشته ٔ سوم سلسله ٔ اصلی جبال البرز است و مرتفعتر از دو رشته ٔ دیگر است و مقسم المیاه آن حد طبیعی مازندران با شهرستان تهران است و مرتفعترین قله ٔ آن کوه تخت سلیمان در جنوب کلاردشت و کندوان است. دهستانهای ییلاقی بخش نور بین رشته ٔ اول و سوم واقع است. رودخانه های مهم شهرستان عبارتند از: رودخانه ٔ سرداب رود که از کوه تخت سلیمان سرچشمه می گیرد و از کلاردشت می گذرد و در 8 هزارگزی جنوب غربی چالوس قراء دهستان قشلاق را مشروب می کند. دیگر رودخانه ٔ چالوس است که از کندوان سرچشمه می گیرد و پس از پیوستن با چند رودخانه ٔ دیگر در پل دوآب به منج رود می پیوندد و در جنوب چالوس برخی از مزارع دهستان قشلاق و کران را آبیاری می کند. رود کجور نیز از ارتفاعات جنوبی ورزان سرچشمه می گیرد و قراء صلاح الدین کلا را مشروب می کند. رود کجرود نیز قراء کجرستاق و حدود المده را مشروب می کند. گذشته از اینها چند رودخانه ٔ دیگر از قبیل ماشلک، خیررود، کنس رود نیز در این شهرستان جاری است. سواحل این شهرستان عمیق نیست، به طوری که تا فاصله ٔ یک کیلومتر عمق آب دریا از 1/5 متر تجاوز نمی کند. این شهرستان مشتمل است بر 3 بخش به شرح زیر: 1- بخش چالوس که یک دهستان و 37 آبادی دارد. 2- بخش کلاردشت شامل 3 دهستان و 78 آبادی. 3- بخش مرکزی که 12 دهستان و 146 آبادی دارد.جمعیت شهرستان بالغ بر 75000 نفر است. مرکز شهرستان بندر نوشهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


نزدیکی

نزدیکی. [ن َ] (حرف اضافه، ق) نزدیک ِ. قریب به. به نزدیک ِ. به قرب ِ:
چو نزدیکی شهر ایران رسید
همه جامه ٔ پهلوی بردرید.
فردوسی.
چو نزدیکی اژدها رفت شاه
به سان یکی ابر دیدش سیاه.
فردوسی.
چو نزدیکی مرز توران رسید
سران سپه را همه برگزید.
فردوسی.
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
- به نزدیکی ِ، نزدیک به. به قرب ِ. (یادداشت مؤلف). قریب به:
فتاده ست گفتا میان سپاه
به نزدیکی آن درفش سیاه.
فردوسی.
چو آمد به نزدیکی تخت شاه
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه.
فردوسی.
چو آمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز.
فردوسی.
- || نزدِ. پیش ِ. (یادداشت مؤلف):
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچه ٔ رز دل او خسته و ریش.
منوچهری.
|| (حامص) جوار. همسایگی. (ناظم الاطباء).
- به نزدیکی ِ، در جوارِ: و زمین مکران به نزدیکی پادشاهی سند بوده. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
|| (ق، اِ) نواحی. (ناظم الاطباء). || حوالی:
بدین نزدیکی از بخشیده ٔ شاه
وثاقی هست ما را بر گذرگاه.
نظامی.
|| (حامص) دنو. (یادداشت مؤلف). || تقرب. (ناظم الاطباء).
- نزدیکی جستن، تقرب جستن. نزدیک شدن: هرکه به ملوک نزدیکی جوید برای طعمه و قوت نباشد. (کلیله و دمنه).
|| نزدیک بودن. مقرب بودن:
با همه نزدیکی شاه آن جوان
دورتری جست چو تیر از کمان.
نظامی.
|| قرابت. خویشاوندی. (ناظم الاطباء). || قربت. (منتهی الارب) (آنندراج). قرب. (منتهی الارب). قراب. (دهار). وصال. مقابل دوری و بعد:
که نزدیکی بود انجام دوری.
(ویس و رامین).
چو شیرین از بر خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد.
نظامی.
نزدیکی است علت محرومی
زآن چشم می نبیند مژگان را.
قاآنی.
|| وسیله. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || همدمی. مصاحبت. مؤانست. (ناظم الاطباء). || آرامش. مباضعت. هم بستری. هم خوابی. رجوع به نزدیکی کردن شود. || زودی. آخرین هنگام. (ناظم الاطباء).
- در این نزدیکی، در گذشته ای بسیار نزدیک.

فرهنگ فارسی هوشیار

نزدیکی

‎ نزدیک بودن قرب. ‎، (اسم) قرب جوار: نزدیکی همدان دهی است. . . یادرنزدیکی: درنزدیکی کرمانشاه جنگ شد. یابهمین نزدیکی. بهمین زودی بزودی زودباشدکه عن قریب.

فرهنگ عمید

نزدیکی

نزدیک بودن،
قرابت، همسایگی، خویشاوندی،
مقاربت، رابطۀ جنسی،
* نزدیکی کردن: (مصدر لازم) مقاربت، جماع ‌کردن،

فارسی به ایتالیایی

نزدیکی

vicinanza

فرهنگ معین

نزدیکی

(نَ) (حامص.) نسبت، خویشاوندی.

فارسی به عربی

نزدیکی

تقریب، حافه، دعامه، صله، موافقه

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

غاری در نزدیکی نوشهر

2077

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری